.
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم …
.
ﺍﮔﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻨﺪ ﺣﺮﻓﻪ ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﯼ !؟!؟!
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ : ﺗـــــﻮ …
و تو هیچگاه نخواهی فهمید که من با یاد همان دقایقی که کنار هم بودیم ، سال هایی را که بی تو گذشت زنده مانده ام !
مـن عاشق نیستم …
فقط گاهی حرف تو که می شود ، دلم مثل اینکه تب کند ، گرم و سرد می شود … آب می شود … تنگ می شود …
.
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی …
خشن تر ، عصبی تر ، کلافه تر ، تلخ تر و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری !
همه اش را نگه میداری و دقیقا سر همان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی …
دلتنگی یعنی؛
همین باران های بی امان،
همین خیـابــان بلندِ خیــــس،
همین آدم های در انتظار آخرین قطار عصر،
همین چترهای سیاه روی سر...
...
دلخستگی هم یعنی؛
همین من که دیگر زیر هیچ بارانی هم قدم نمیزنم..
.
می گویند : ساده می نویسی …
از من می خواهند به نوشته هایم شاخ و برگ دهم …
آنها گناهی ندارند ، نمی دانند که دیگر کار ما از شاخ و برگ گذشته است !
مهم ریشه بود که تیشه خورد …
حکایت رفاقت من و تو ، حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه ؟ و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم حتی تلخ تلخ تلخ !!!
ϰ-†нêmê§ |